• وبلاگ : حــمــــزه
  • يادداشت : گزينه هاي اوباما
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سوخته ايم و مي سوزيم ز سوختن مادر


    سخن گفتن آسان نيست? از جايي که حتي آسمان هم خون دل مي خورد از اين غربت... وقتي پايت

    را به روي خاک نرم اين صحراي بي انتها مي گذاري با خود مي پرسي مگر چه دارد اين سرزمين که اين گونه نگفته و نشنيده از آن دل و گلويت تنگ مي شود... درست يادم نيست چه بويي مي داد? ولي قشنگ بود و سينه سوز وقتي برگشتيم بهمان گفتند بوي يک چادر خاکي ست. وقتي برمي گشتيم و خادم الشهدا يا زهرا مي گفت و با بغض فرياد مي زد که حاجت بخواهيد از اين مادر. اين همان وقتي است که با خود مي گويي? غروب که در شهر ما اين قدر طولاني نبود! چرا رضايت نمي دهد اين آفتاب شرابي رنگ به رفتن؟ و وقتي رفت تازه مي فهمي که چه دردي دارد اين تاريکي? خودت نمي فهمي چرا؟ آنها که بي طاقتند به خاک مي افتند کساني که خوددارند مي نشينند و سربه زانو مي گذارند و صبوران? چفيه به صورت مي کشند و راه مي روند وزار ميزنند. خودت گم مي کني که براي چه گريه کني از کدام درد بنالي و به پاي کدام مظلوميت اشک بريزي... شايد هم بي دليل است اين دل تنگي? شايد تنها اين بهانه کافي باشد که هماني که براي زيارت مزار گم شده اش دنيا را جسته امروز خود به ديدارت آمده..